Black Roses

به وبلاگ بروبچز Black Rose خوش اومدید!

Black Roses

به وبلاگ بروبچز Black Rose خوش اومدید!

داستان به زبان انگلیسی با ترجمه

DEA officer stops at a ranch in Texas, and talks with an old rancher. He tells the rancher, "I need to inspect your ranch for illegally grown drugs." The rancher says, "Okay , but don't go in that field over there," as he points out the locationThe DEA officer verbally explodes saying, " Mister,  I have the authority of the Federal Government with me."   

Reaching into his rear pants pocket, he removes his badge and proudly displays it to the rancher.

See this badge?  This badge means I am allowed to go wherever I wish.... On any land.  No questions asked or answers given.  Have I made myself clear?  Do you understand? ?  

The rancher nods politely, apologizes, and goes about his chore 

A short time later, the old rancher hears loud screams and sees the DEA officer running for his life chased by the rancher's big Santa Gertrudis bull......
With every step the bull is gaining ground on the officer, and it seems likely that he'll get gored  before he reaches safety.  The officer is clearly terrified. The rancher throws down his tools, runs to the fence and yells at the top of his lungs :             

" Your badge. Show him your BADGE !"

  

ترجمه در ادامه مطلب 

ادامه مطلب ...

خرید شوهر

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.


در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:
"این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند."
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟

پس به طبقه ی بالایی رفتند…


در طبقه ی دوم نوشته بود:

"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند."

دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟"


طبقه ی سوم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند."

دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر

 

و دوباره رفتند…  

طبقه ی چهارم:

  "این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند"

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟

پس به طبقه ی پنجم رفتند…


آنجا نوشته بود:

"این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم

ایمیل از دیار باقی


روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!